رو گرفتن. حجاب بر چهره گرفتن. رجوع به روبسته شود، زفت شدن و غلظت پیدا کردن روی مایعی چون شیر و آش و ماست پس از سرد شدن و غیره. (یادداشت مؤلف) ، صاحب آنندراج ذیل رو بستن دماغ گوید: مرادف گرفتن است: دماغم بسته رو بر نکهت گل به عطر بیخودی بگشاد آغوش. طالب آملی (از آنندراج)
رو گرفتن. حجاب بر چهره گرفتن. رجوع به روبسته شود، زفت شدن و غلظت پیدا کردن روی مایعی چون شیر و آش و ماست پس از سرد شدن و غیره. (یادداشت مؤلف) ، صاحب آنندراج ذیل رو بستن دماغ گوید: مرادف گرفتن است: دماغم بسته رو بر نکهت گل به عطر بیخودی بگشاد آغوش. طالب آملی (از آنندراج)
ره بستن. مقابل راه گشودن و راه واکردن. (از آنندراج). مانع رفتن شدن. (فرهنگ نظام) : نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک نبست هرگز راه سکندر آتش و آب. مسعودسعد. فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت. حافظ. راه مردم بست از قفل تو راه اشک ما هر کجا شد قفل، دریا، نیست امکان گذر. سیفی بدیعی (از بهار عجم). از قضا کردشان کسی آگاه کز کمین بسته اند دزدان راه. مکتبی شیرازی. هماندم که اندیشۀ ناپسند بمغز اندرت زاد، راهش ببند. رشید یاسمی. - راه بستن بر کسی یا چیزی، جلوگیری کردن از او. مانع شدن از وی. بستن راه او به قصد مخالفت با وی: ببندد همی بر خرد دیو، راه. فردوسی
ره بستن. مقابل راه گشودن و راه واکردن. (از آنندراج). مانع رفتن شدن. (فرهنگ نظام) : نبست راهش هرگز بلا و فتنه چنانک نبست هرگز راه سکندر آتش و آب. مسعودسعد. فریاد که از شش جهتم راه ببستند آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت. حافظ. راه مردم بست از قفل تو راه اشک ما هر کجا شد قفل، دریا، نیست امکان گذر. سیفی بدیعی (از بهار عجم). از قضا کردشان کسی آگاه کز کمین بسته اند دزدان راه. مکتبی شیرازی. هماندم که اندیشۀ ناپسند بمغز اندرت زاد، راهش ببند. رشید یاسمی. - راه بستن بر کسی یا چیزی، جلوگیری کردن از او. مانع شدن از وی. بستن راه او به قصد مخالفت با وی: ببندد همی بر خرد دیو، راه. فردوسی